اشعار مصطفی محدثی خراسانی

ما بر آن عهد که بودیم کماکان هستیم / مصطفی محدثی خراسانی

گر چه در سایه ی لطف تو پریشان هستیم
ما بر آن عهد که بودیم کماکان هستیم

ما نه تنها به نسیم سحری گل شده ایم
که شکوفا تر از آن در شب طوفان هستیم

یوسف راه تو، فرهاد تو،مجنون توئیم
گو به چاه آی و به کوه آی و بیابان ،هستیم

مهر اگر می بری و چند صباحی دوریم
منتظر باش که باز اول آبان هستیم

تا به میقات شهیدان تو راهی ببریم
همچنان درصف جامانده یاران هستیم

ما که گرم از نفس روشن تابستانیم
حال در سردی شبهای زمستان هستیم
 

66 0

ما بر آن عهد که بودیم کماکان هستیم / مصطفی محدثی خراسانی

گر چه در سایه ی لطف تو پریشان هستیم
ما بر آن عهد که بودیم کماکان هستیم

ما نه تنها به نسیم سحری گل شده ایم
که شکوفا تر از آن در شب طوفان هستیم

یوسف راه تو، فرهاد تو،مجنون توئیم
گو به چاه آی و به کوه آی و بیابان ،هستیم

مهر اگر می بری و چند صباحی دوریم
منتظر باش که باز اول آبان هستیم

تا به میقات شهیدان تو راهی ببریم
همچنان درصف جامانده یاران هستیم

ما که گرم از نفس روشن تابستانیم
حال در سردی شبهای زمستان هستیم

از صفحه ی شخصی شاعر در اینستاگرام:
https://www.instagram.com/p/B6qYy2Jpe6Bprh6jfhEkfSstb23mVBiMy4PslI0/
 
5594 1 3.79

دوست دارم بهاری شدن را / مصطفی محدثی خراسانی

دوست دارم بهاری شدن را
همنفس با قناری شدن را
 
چشمه در چشمه جوشیدن از سنگ
رود در رود جاری شدن را
 
رفتن از خانه تا کوچه تا دشت
تا نسیم صحاری شدن را
 
دل به دریا زدن، ترک مرداب
نو شدن، جویباری شدن را
 
گرچه در گیر و دار خزانم
دوست دارم بهاری شدن را
1261 0 5

زمین برای همیشه شهیدپرور شد / مصطفی محدثی خراسانی

اگر چه باغِ پُر از لاله ی تو پرپر شد
زمین برای همیشه شهیدپرور شد

زمین برای همیشه به قصد یاری تو
تمام پاسخ آن پرسش معطر شد

زمین به یمن نفس های عاشقانه ی تو
پُر از طراوت دل های درد باور شد

تو ذوالفقار شدی با دو تیغ در دو نبرد
جهاد اکبر تو هم رکاب اصغر شد

به ظهر واقعه آدم به نام تو بالید
اگرچه چشم تمام پیمبران تر شد
 
644 0

شگفتا شگفتا به انسان رسیدم / مصطفی محدثی خراسانی

چو آیینه هرچند حیران رسیدم                      

ز مشکل گذشتم به آسان رسیدم  

چه ابری گره در گره بغض در بغض                                 

به باران به باران به باران رسیدم     

به شرق قدم های تو در نشابور

به قطعیتی فوق برهان رسیدم

نه من شیخ بودم نه بامن چراغی

شگفتا شگفتا ! به انسان رسیدم   

به مهرم نباید که زین پس به خورشید                                 

به دروازه های خراسان رسیدم         

 

2381 0 4